شناختِ «هویت»[1] آدمی، یعنی «کیستی و چیستی خود» از دلمشغولیهای اصلی اندیشمندان از گذشته تاکنون بوده است و آنها همواره کوشیدهاند از زاویههای مختلف علمی و با رویکردهای متفاوت چارچوبی نظری برای این مسئله ترسیم کنند. در عرفان اسلامی این بحث زیر عنوانِ «معرفت نفس» یا «خودشناسی» مجال طرح یافته است. نوشتار حاضر با رویکردی عرفانی، مبانی هستیشناسی و انسانشناسی مولوی را در مواجهه با مسئله «خود شناسی» بررسی میکند. در نگاه مولوی، شناخت «خود» واقعی و اصیل انسان، از راه تجربههای عادی مقدور و میسور نیست؛ بلکه این امر تنها با نوعی تجربه عرفانی و از رهگذر شکستن چارچوب آگاهیِ کاذب و شاکلههای مفهومی متعارف صورت میپذیرد. بر اساس این رهیافت، شناخت حقیقی «خود» تنها از رهگذر «نفی خود» امکانپذیر است؛ حالتی که در آن، همه تمایزات «فاعل شناسا و متعلق شناسایی» از میان برمیخیزد و اراده و شعور نفسانی و عقل انسان در وجودی برتر استحاله مییابد. از نظر مولوی انسان در این حالت به «خودشناسی» و «خداشناسی» میرسد که بنا بر اصطلاحات عرفانی آن را «فناء فی الله» مینامد.