عشق، جایگاهی مبنایی در نظریۀ اخلاقی مولوی دارد. هویت زمانی یا «خود» محصول فکر زماناندیش و مختصاتی محدود بین گرههای زمانی ماضی و مستقبل است؛ هویتی که مطلوب نفس امّاره بوده، از طرف آن پشتیبانی میشود. مولانا حیات نفس را در گرو تغذیه از تخم غرضهایی میداند که در کشتگاههای زمانی آینده و گذشته به ثمر مینشینند. درنتیجه الگوی اخلاقی کلان وی در اطفای رذایل نفسانی، منقبض کردن این عرصههای زمانی است؛ زیرا فعلیت نفس در گرو زماناندیشی معطوف به آینده و گذشته است؛ اما صعوبت این کار با توجه به بروز اوّل فجور و تکوینی بودن آنها در انسان از عهدۀ عقل خارج است و پای عشق را بهمیان میکشد. چاشنی «بیهشی» یا رهایی از «خود» مطلوبترین فرآوردۀ عشق و آرزوی تکوینی انسان است؛ زیرا شخص در پرتو آن از رنجهای آمیخته به «خود» رهایی مییابد و به مطلوبیت فطری موردنظر خود خواهد رسید.